سلام.
امروز شنبه ست. روز اول هفته، همیشه روزای شنبه کسل هستم. به خاطر تعطیلی جمعه ست... بدعادت میکنه آدم رو. البته یه دلیل دیگه اینه که روز جمعه خواب بعد از ظهر خیلی می چسبه. سعی می کنم بیشتر از یک ساعت نخوابم اما همون یک ساعت هم کلا بی خوابم می کنه. شب با زحمت خوابم می بره. البته یه دلیل دیگه هم داره اینکه روزای جمعه به جای استراحت فقط مشغول کار هستم. دیروز حدود سه ساعت فقط داشتم لباس اتو می زدم.
دیشب خاله پری اومد برای شام خونه مون. با شفق بود. شوهرش نیومده بود. همون لحظه اول که دیدمش احساس کردم گرفته ست. حال شوهرشم که پرسیدم یه کم مکث کرد و جواب داد. حدس زدم با هم دعوا کرده باشند. وقتی داشتم می رفتم حمام دیدم با مامان نشستن توی آشپزخونه و دارن حرف می زنن. حدسم تبدیل به یقین شد. از حمام که اومدم، با لیلا توی اتاق نشسته بودیم که اومد پیشمون. بی مقدمه گفت: تو که یه مدت پیش وکیل کار می کردی برای دادخواست طلاق باید چیکار کنم؟ گفتم برای خودت می خوای؟ گفت آره... دیگه نمی تونم تحمل کنم. به خاطر شفق خیلی تحمل کردم، بیشتر از این نمی تونم. البته توی صحبتاش گفت که تصمیمش برای جدایی جدی نیست و بیشتر می خواد شوهرش حساب کار دستش بیاد. تشویقش کردم برای جدایی مامانم چپ چپ نگام می کرد. اما مگه دروغ می گم؟ این بنده خدا دیشب حرفایی زد که شدیدا متاسف شدم. واقعا بعضی آدما چقدر پست هستن. خاله پری فوق لیسانس مدیریت داره، دو ترم توی دانشگاه تهران استاد بود، الان مدیر مدرسه ست توی اصفهان... بابا برای خودش به عنوان یه انسان شخصیت داره.... اون موقع این سپاهی که مثلا تامین کننده امنیت من و توئه ببین چه روزگاری براش درست کرده. بیشعور تازگی ها دست بزن هم پیدا کرده. خاله پری از آرزوهاش گفت و اینکه با چه امید و آرزویی ازدواج کرده.... اینکه به شوهرش چقدر گفته بیا منطقی بشینیم حرف بزنیم و اون مثل همیشه داد و بیداد کرده.... چقدر مکاره این آدم.... هر کس توی ظاهر ببیندش فکر می کنه چقدر خوبه اما باطنش رو خدا می دونه. البته کلا اینا خانوادگی اینجور هستن. شب عروسی همیشه بهترین شب زندگی آدمه اون موقع فراموش نمی کنم این آدم و خانوادش چطور این شب رو برای خاله حروم کردن... کردن بدترین شب زندگیش.... به قول خودش بعد از 10 سال هنوز ناراحتی اون شب رو داره.
چندوقت پیش که توی درگیری پس از انتخابات بود.... شوهر خاله محترم طرفدار ا.ن بود. مردم رو که توی خیابون نشون می داد دارن کتک می زنن می گفت بزنین بکشین شون این پدرسوخته ها رو.... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. ما تحمل آزار یه حیوون رو ندارم این آدم چه دیدگاهی داره.
از اون خانواده های شدیدا مذهبی هستن. روز عقد برادر ایشون جشن عقد رو به خاطر گروه ارکستی که دایی من آورده بود ترک کرد. خاله میگه یه بار خانم این آقای دکتر که جانباز هستن و میشن برادر شوهر خاله ما، اوایل ازدواجشون، فقط برای شوهرش که میاد توی خونه یه کم رژ زده بود. بنده خدا تازه عروس بوده.... ما هم که ادعایی توی دین نداریم می دونیم که همه جا سفارش شده به زیبا کردن خود برای شوهر. دکتر محترم هم با دیدن خانمش شروع می کنه به بالا آوردن و میگه چرا خودت رو مثل زنای..... ببخشید تو رو خدا.... ج ن د ه کردی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو رو خدا فرهنگ و شعور اینا رو ببین.
حدود یک ماه قبل مادر شوهر خاله م فوت کرد. خاله پری می گفت ما 8 تا عروس داشتیم سور می دادیم. این مادر توی گوش هر 8 تا پسر کرده که زن بده.... زن خوب نیست.... فقط من خوبم. مثل اینکه مادرشون رو می پرستیدند. همون آقای دکتر اجازه نمی داده خانمش اصلا بره آرایشگاه!!!!!!!!! تازه، قضیه اینجاست که آقای دکتر هیچکدوم از پاهاش رو نداره، خانمش به قول خودش علیرغم مخالفت خانوادش فقط به خاطر اینکه این ازدواج رو امر مقدسی می دونسته با دکتر ازدواج کرده. اما این دکتر بی شعور و خانوادش با این کاراشون قداست همه چی رو از بین می برن.
به خانم آقای دکتر به چشم یه کلفت نگاه می کنن که وظیفه داره دکتر رو تر و خشک کنه. خاله گفت فقط یه شب جمعه رفتم سر قبرش اونم اینقدر توی دلم گفتم خدا لعنتت کنه، ببین با زندگی ما چیکار کرده... خدا نیامرزدت.... خدا ازت نگذره. گفت نتونستم حتی براش یه فاتحه بخونم. بنابراین ترجیح دادم دیگه نرم سر قبرش چون فقط عذاب اون رو زیاد می کنه.
خدایا... یه آدم می تونه چقدر به بقیه بد کرده باشه که سر قبرش هم از این حرفا زده بشه.
دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پاى فرشته ات به دو دست دعا نگه
امیدوارم همیشه هر چی به خیر و صلاح ماست پیش بیاد... اینم از ازدواج کردن... اگه ازدواج اینه همون بهتر که هیچوقت ازدواج نکنیم.
******
فاطمه و فرینای عزیزم، دو تا از سه قلوهای عمو، مریض شدن. مثل اینکه مشکوک به آنفلوآنز هستن. برای سلامتیشون همیشه دعا می کنم... این سه قلوها رو من بیشتر از خودم دوست دارم. خدا حفظشون کنه و همیشه سلامت باشند.
فاطمه جان* امیرعلی جان* و فریناجان
دوستتون دارم و تولدتون هم مبارک
*****
پدربزرگ تا حالا چند بار سکته کرده. سکته قلبی. روز پنج شنبه باز حالش بد شده بود. رفتم بهش سر بزنم دیدم مادر بزرگ روی صندلی کنارش نشسته و داره نگاش می کنه.
خدایا یه کاری کن تا ما همه عاقبت به خیر بشیم.
خدایا... خیلی چیزا سخته توی زندگی از جمله ... تنهایی.
رودها در جاری شدن و علفها در سبز شدن معنی پیدا میکنند . . .
کوهها با قله ها و دریاها با موج ها زندگی پیدا میکنند . . .
و انسانها همه انسانها با عشق . . .
فقط با عشق . . .
پس بار خدایا بر من رحم کن . . .
بر من که می دانم ناتوانم رحم کن . . .
باشد که خانه ای نداشته باشم . باشد که لباس فاخری نداشته باشم . . .
باشد که دست و پایی نداشته باشم . . .
اما نباشد هرگز نباشد . . .
که در قلبم عشق نباشد . . .
هرگز نباشد . . .
آمین . . .
ارسال
شده توسط ونوس در 88/10/19 1:2 عصر