نو بهار است در آن کوش که خوشدل باشی

که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

سلام.

بازم یه سال جدید، بازم هفت سین، بازم دید و بازدید، سال نو مبارک، بازم ....

خسته شدم از این همه تکرار.  امسال اصلا حال و هوای خوبی ندارم. حداقل پارسال یه ایمیلی، آفی ، کارت پستالی چیزی برای بچه ها فرستادم اما امسال حتی رغبت نمی کنم کارتهایی رو که برام  فرستادن باز کنم.

نمی دونم . شاید اینم یه احساس زودگذر باشه. از اونایی که با گذشت زمان حل میشه. واقعا نمی دونم.

هر سال موقع سال تحویل دعا میکردم . برای همه . برای خودم. اما... تازگی ها حتی حال و حوصله ی دعا هم ندارم. برای دیگران چرا اما برای خودم!!!!!!! انگیزه ای ندارم. مثلا چی بخوام. همه چیز برام بی ارزش شده. هر چند...  تازگی ها به استجابت دعا هم خیلی اعتقاد ندارم.

 

گمان نمی کنم این دستها به هم برسند

دو دل شکسته ی  در انزوا به هم برسند

ضریح و نذر رها کن بعید می دانم

دو دست دور به زور دعا به هم برسند

.

.

شکوه عشق به زیر سوال خواهد رفت

وگر نه می شود آسان دو تا به هم برسند

نمی دونم این شعر از کیه اما... خب ...خیلی دوستش دارم. از نظر معنایی.

اشتباه نکنید ها ............  با قصد و غرض ننوشتم. حالا برام ننویسین که امیدوارین من و اون یاروی خیالی با دعا به هم برسیم و از این جور حرفا. من از اوناییم که معتقدم :

بر قول این آقا پسر ها اعتمادی نیست

آقا پسرهایی که کلا جیبشان خالی است

و درد بی درمانشان جز درد مادی نیست.

البته با عرض معذرت از آقا پسرها

راستی...این اولین باریه که از خودم می نویسم. اونم به پیشنهاد آبجی و دوستان. واقعا سخته.  برای نوشتن باید یه کم دست به عصا بود. 

تا ببینم چی میشه. توکل به خدا.